بن بست



دیشب تا صبح خاب نرگسو میدیدم . 

جوابمو نمیداد

تارا میگ باهام قهره 

ناردحته بخاطر کنکور لعنتی افسردس  اما من هیچ کاری نمیکنم تا حالشخوب شه 

طی به ازم ناراحته میگ عوض شدم 

یاس من خیلی وقته باهام حرف نزده . 

میبینم فرزانه داره ازم ناراحت میشه اما کاری نمیکنم ینی نمیتونم بکنم 

فائزه ازم ناراحت میشه و من . 

همه بچه های اتاق ی جورایی ازم رنجیدن . خیلی جاها همتقصیر من نیس .

سطح انتظارشونو بالا بردم اما دوستام . 

عجیب ناراحنم برای اینکه  

هههععییییی 


دیدین ادم یه کاری میکنه بعد توش میمونه الان من تو امون خرم ک موندم تو گل ک دیگ جونی واسه بیرون اومدن نداره


عاقا من اومدم یکم از خودم فاز دخدر خوب بودن درکنم و یکم سلیقه و خلاقیت ب خرج بدم و بجا اینک برا مامانم ار بیرون کادو بخرم خودم یه تابلو درست کنم 

خلاصه یه طرح وان یکاد خوجمل گرفتم و رو سرامیک با ویترا کار کردم 

نگمممم براتون ک چقد خوشگل شد 

یکیم برا دوستم زدم بعد بادم‌اومد ک عه این دوست خوجمل ناناز مهربونم ک عقده پس یکی دیگم برا اون مامانش زدم 

الانم یکی دیگ از بچه ها عنقد گفتو اه ناله کرد ک مجبور شدم برا اونم بزنم 

و شاید باورتون نشه ک همه اینا تویه دوروز اتفاق افتاده ک من بیکار هم نبودم و صب تاشب فیکس کلاس داشتم =/ 

دارم از خستگی میمیرمممممم

تازه این وسط شوهر خاهرمم ازم خاسته برا اجیم ی باکس گلو یه کادو بگیرم تا سوپرایز شه و این درصورتیع ک منه طفلک هیچ تایم بیکاری ندارم 

اخه یه ادم چقد میتونه طفلک باشه

خدایا زودتر تموم شه دیگ 


شاید باورتون نشه ولی این ترم زبان فارسیو میفتم


اخر کلاس نماینده داشت حضور غیاب میکرد ب من ک رسید گف خانوم فلانی دستمو بلند کردم 

استاد گف فلانی تویی ها یه نگاهی بهم انداخت همچنان لبخندی زد ک چارستون بدنم ب لرزه افتاد


چرا اخه من عنقد بد شانسم 


این روزا بیشتر از هر وقت دیگ ای دلم گرفته . 

این روزا بیشتر از هر وقت دیگ ای داره دعوامون میشه 

باهم بحث میکنیم 

از هم دلخور میشیم 

میترسم . 

از این روزا و نتیجه بعدش میترسم . 

از سرد شدنمون میترسم . 

از دلی ک هر روز بیشتر از روز قبل داره ازم‌میشکنه و خورد میشه میترسم 

دلم میخاد تنها باشم . برای یه مدت طولانی .

برم جایی ک هیچکس نباشه 

جایی ک فقط خودم باشم و تنهاییامو دردام 

جایی ک هیچکس ندونه کجاس

جایی ک فک کنم چون نمیدونه کجام نمیاد پیشم نه چون نمیخاد

ته این قصه کجاس ینی ؟؟ به همین راحتی تموم میشه ؟


میگن امشب شب ارزوهاس .

شبی ک فرشته های خدا رو زمینن 

منم یه ارزو کردم . ارزویی ک میدونم محاله

چقدر تلخه ک میدونم شدنی نیس . 

چقدر همه چیز این روزا برام تلخ شده چقد همه چیزو این رورا بکامم تلخ میکنم 

چ روزای خوبی داشتم 

چقدر حسایه شیرینی داشتم حسایی ک هیچوقت تجربشون نکرده بودم 

چقدر عوض شدم . شایدم عوضی 

نمیدونم 

هه بیخیال 

ارزو میکنم ارزو های همتون براورده شه :) 


تصورشو بکنیین 
اولین حقوقتونو میگیرن و خوشحالین ک دیگ مستقل شدین و دستتون تو جیب خودتونه و این حرفا =/
بعد یهو میبینین عه دانشگا جلو حسابتونو بسته میگ خیال خام نکن جانم اینا واس ماس 
همش واس ماس فقط ریختیم تو حسابت ک دلتو بسوزونیم =/ 

بعدشم یه پیام اصلاحیه براتون میاد و حسابتون خالی میشه و تمام :) 
منو این همه خوشبختی محاله =/ 

وقتی میبینی دیر جواب تو میدم یا حوصله بحث باهاتو ندارم لطفا خودت بفهم و تمومش کن این کراش مسخره رو 

نمیدونم چطوری ب خودت حق میدی تا بهم بگی دلم برا کسی تنگ نشه 
با دوستام فیلم نبینم 
با کسی بیرون نرم 
چطوری لباس بپوشم یا چطوری رفتار کنم 
اینا چیزایین ک هر ادمی حق داره خودش انتخاب کنه و من این اجازه رو ب کسی نمیدم ک بخاد برام تکلیف معین کنه
من این اجازه رو ب خودم نمیدم ک بخام تو زندگیه کسی دخالت کنم پس لطفا تو هم اینو بفهم 


بچه ها میخان دور هم جم شن امروز 

ساعت ۳ 

گفتم میام تا فقط دهنشون بسته شه اما واقعا حوصله ندارم 

دلیلی هم نداره برم .

تنها دلیلی ک میخاستم برم قبلا تارا بود الان ک اون با بشر راحت تره پس دلیلیم واسه رفتن من نیس

میگم بابام نبود بیارتم =/و تمااام 

ناراحتم شدن بدرک . . فهمیدی زهرا بدرک 


خستگی حسی کِشدار است زمان دوایَش نیست و روز به روز زنده ماندَن را سخت‌تر میکند . مثل این است که کسی پایَش را رویِ گلویت گذاشته باشد و بگوید نفَس بکش  

نه دلت می‌آید نفسَت را قطع کنی نه میتوانی قطعَش نکنی وقت‌هایی هم هست که منتظِری فقط یک نفر پیدا شود که پایش را بگذارد روی گلویت و بگویَد نفس بکش تو هَم او را بهانه کنی و کار را تمام !

"خستگی" که میگویم غرَضم کوفتگی بدن و قرمز شدنِ چشم‌ها از فرطِ بیداری و اینجور داستان ها نیست! منظورم وقت‌هاییست که دلت میخواهد قلبَت را از سینه بیرون بکِشی و بگذاری در ظرف یَخ منظورم آن موقع‌هاییست که دلت هوسِ یک نفهمیدنِ طولانی را میکند و تنها جمله‌ای که میگویی، این است"چه باید کرد !" 

و این چه باید کرد‌ها هم آدم را درمانده میکنند این حرف ها این کلمات این واژه‌هایِ ناقص!

چیزی که خستگی آدم را دَر کند، نیست هر کس فقط خودش میداند که درمانِ دردش چیست و هر کس این را هم میداند که درمان دردش "همیشه هَمان است که نیست"

حالا شما هِی بنشین چایی بخور این دردِ کِش دار آدم بشو نیست که نیست !


#پگاه_صنیعی


بعد اون چیزایی ک دیروز شنیدمو دیدم 

اونجوری ک خالم بم گف باهات حرف خصوصی دارم و نگاهاش

اون لبخند مسخره ای ک اخر سر اون بیشعور تحویلم داد

شکمو ب یقین تبدیل کرده ک بالاخره خالمو راضی کرده تا باهام حرف بزنه

صب خالم زنگ زد 

جوابشو ندادم 

نمیخام باهاش حرف بزنم . نمیخام راجب این مسئله حرف بزنم

اونم امروز ‍♀️‍♀️‍♀️

خدایا لطفا دوباره زنگ نزنه و کلا پشیمون شه 

خاهش میکنم 




حالم خوبه 

حالم خیلی خوبه نه از لحاظ جسمیا =/ روحا 

وگرنه جسما ک داغونم =/ اینجانب یک ادم‌تبدار داغان همراه با سردرد شدید میباشم =/ 

بعد طوفانی ک دیشب پشت سر گذاشتم امروز یه ارامش عجیب دارم 

یکم از دلتنگیم رفع شد 

هرچند کم اما همونم برام کافیه :)


فقط چن ساعت مونده تا امسالمونم بشه پارسال

امیدوارم پارسالتون پر از خاطره های قشنگ بوده باشه و امسالتون پر از حال خوب و قشنگ


وقتایی ک دلم ازت میگیره چیکار کنم . 

چیکار کنم وقتی هیچ کاری نمیتونم بکنم . 

چیکار کنم ک  



بی هوای تو هی قدم میزنمو هی نفسم . هی نفسم میگیرد . 

میروی بعد تو چشم مرا دریاچه ی غم میگیرد .






برا شمام عکس قالبو باز نمیکنه یا فقط برا من اینجوریه =/ 


+ خو فعلا قالب قبلیم باشه تا بعدا بیام درستش کنم 


++ الان ک فک میکنم میبینم قالب وبلاگم اهمیت چندانی نداره 

مهم محتواس ک اونا هم اهمیت چندانی ندارنو جز یه مشت چرتهو پرت چیز دیگ ای نیستن 

پس همین ساده باشه بهتره =/ 


خودم تو بیانم ولی وبلاگ بچه هایی رو میخونم ک تو بلاگفان 

خودم اینجام اما حسرت میخورم ب اینکه عنقد راحت مینویسن بدون اینک براشون مهم باشه . فقط میخان خالی کنن هرچی ک تو ذهنشونه رو 

اما من نمیتونم اینکارو کنم 

چ اینجا چ هرجای دیگ 

چیزی ک تو مغزم میگذره رو نمیتونم پیادش کنم رو این صفه شیشه ای 

هی بنویس 

هی پاک کن 

تهشم هیچی . 

بیخیال اصن چ اهمیتی داره 


میدونین خیلی وقتا خیلی چیزا اونجور ک خود ادم میخاد پیش نمیره


یه وقتایی ادم میخاد لحظات خوشی برا خودشو بقیه بسازه اما دقیقا همون لحظات میشه بدترین لحظات زندگی ادم 


.

.

.

.

‌.

یه وقتاییم هست که ادم‌فک میکنه گند زده به همه چیزو . اما نه 

یهو میبینه اون لحظع بد دوباره توی بهترین خاطراتش بایگانی میشه . 



پ . ن : یه ادم همونقدر ک میتونه با دوس داشتنو دوس داشته شدنش حال یه نفرو خوب کنه . همونقدر ک میتونع کاری کنه ک اون ادم از زندگیش از زنده بودنش از همه چیزش لذت ببره همونقدرم میتونه حال اون ادمو بد کنه و باعث زجر کشیدنش بشه

 نه از روی بدخاهی نه 


گاهی وقتا دوس داشتن زیادی به هر دو نفر یک رابطه صدمه میزنه



بهم میگی مجبور نیستم همه رو دوست داشته باشم



نمیدونم شاید . 

اما میخام اینو بدونی که من همه رو دوست ندارم 

کلا دایره دوستای من خلاصه میشن ب ۴ نفر . 

۴ نفری ک ازشون فاصله گرفتم . اونم خیلیی زیاد 

بی معرفتم . بی مرامم احمقم همه اینارو میدونم و بخاطرش هم متاسفم

اما تنها چیزی ک میخام بدونی اینه که من هنوزم دوستون دارم و بهتون فکر میکنم


یاسمن . تارا . نرگس و گوهر شماها تنها ادمایی هستین ک دلم میخاد همیشه داشته باشم 

انتظار باور ندارم اما این حرفام چیزی جز حقیقت نیس



یک حرفهایی می ماند بیخ گلوی آدم

می ماند و فریاد هم نمی شود

می ماند و بغض هم نمی شود

بغض یواشکی حتی

بغض آخرِ شب توی رختخواب که اشک شود آرام

می ماند بیخ گلوی آدم، هیچ چیزی نمی شود اصلا

می ماند و یک خنده هایی را، یک لذتهایی را کمرنگ می کند

می ماند و سایه می اندازد روی هر چه بعد از این…


گف بنویس .

اما من سکوت میکنم . 

سکوت میکنم درمقابل هرچی ک .





فردا امتان دارم =/ 

۱۲۰ صفه فلسفه =/ 

هنو ۱۰ صفه هم نخوندم با همونم مغزم ارور داده الان

هیچی دیگ فعلا فقط امیدم بخداس



پ.ن : درضمن غذا هم رزرو ندارم غذا بم نمیدن سحری

منو این همه خوشبختی محاله محاله 

اونیکه رد داده هم خودتونید


دارم میترسم . 

داره میترسونتم . این زندگی . ادماش . رابطه هاش عشق و نفرتاش . 

این بی اعتمادیاش داره میترسونتم . 

سرد شدنایه یهوییش داره میترسونتم

دل بستنا و دل کندناش . نادیده گرفتنا و نادیده گرفته شدناش داره میترسونتم 

دارم میترسم .

میترسمو .

هییییییییس یادت نره تو حق اعتراض نداری


احساس تنهایی عمیقی میکنم . 

یه حس بد . 

اینکه انگار به هیچ جا تعلق نداری  

در عین اینکه همه دوست دارن هیچکس دوست نداره

با اینکه میگن میخوان که کنارشون باشی اما بودنتو نمیخان 

میدونی چیه غم انگیز تر از همه اینا اونجاشه که مثلا تو یکی از لحظه های شاد زندگی خنده های ادم یهویی از رو لباش محو بشه تهش بشه یه پوزخند فقط

کاش میتونستم راجب اینا حرف بزنم اما حتی حرف زدنم دیگ ارومم نمیکنه 



بعد از جداییشون،

یه هفته میشد برای آشغال گذاشتن جلو در هم بیرون نمیرفت ، حبس مطلق، تموم پرده های خونه هم کشیده بود.

تو تاریکی گوشیشو میگرفت دستش زل میزد به عکس طرف .

عینه مرده ها بود ، تنش سرده سرد.

اصلا رنگ رو صورتش نبود .

ساعت 3 شب که میشد ، صدای خندیدنش

بلند میشد از اون خنده های که همسایه ها رو هم شاکی میکرد 

همیشه خنده هاش تهش به بغض و گریه ختم میشد 

میگفت من که واسه کسی مهم نیستم

پس چرا بهونه ی اونی رو میگیرم که دیگه برنمیگرده ؟


نمیدوست ولی برا من مهم بود هر کاری میکردم که آروم بشه شبا پای حرفاش میشستم اشکاشو پاک میکردم نمیدوست ولی من نگرانش بودم .

 مگه میشه ادم نگران خودش نشه .



داریم ب اون روزایی ک من امتان داشتمو و تارا هر دو ساعت ازم‌میپرسید چقد خوندی و منم میگفتم هیچی نزدیک میشیم 


تارا جانم اماده باش 

دوزتان گلم تارا و یاس من روزای اخرتونه دیگ ها . ته زورتونم بزنید ک قراره بیاد پیش خودم 

ینی نه پیش منه امیدوارم پاتون ب اینجا وا نشه فقط بیاید مشد 

خلاصه ک بخونید 


این روزا خیلی اتفاقا برام افتاده 
خیلی اتفاقی خیلی اتفاقا افتاد 
وسط این همه اتفاق شکستن پای دوستم از همه چی بدتر بود 
داره تموم‌میشه دیگ 
چند روز دیگ برمیگردم خونه تفریبا برا ۳ هفته 
خوب یا بدشو نمیدونم اما میدونم دلم تنگ میشه 

من بیشتر از اینکه صبور باشم، حسودم.

به چی یا کی، خیلی مهم نیست، من به هر اتفاقی که یه سمتش تو باشی و طرف دیگش خودم نباشم حسودم.

من ساعتای زیادی به عکسای تو خیره می‌شم و به آدمایی نگاه می‌کنم که چقدر شبیه من نیستن. به لبایی که تو رو صدا می‌زنن، به گوشایی که از تو می‌شنون،  به چشمایی که تو رو می‌بینن.

و به این فکر می‌کنم که چقدر آرزو داشتم، تا همه اونا من بودم.

آدما، مرگ مشخصی دارن که حتما ازش بی‌خبرن، اما من مطمئنم از حسادت دق می‌کنم.



بیخیال بودن خوبه ولی دیگ ن تا این حد ‌. 

خوب نیس ادم گوسفند باشه البته بلانسبت گوسفندا  هه 

وقتی میبینم یسری ادما هستن ک براشون هیچ اهمیتی نداره ک چه بلایی دارن سرشون میارن اینکه میبینن دارن ناعدالتی میشه ولی هیچی نمیگن تمام وجودمو پر میکنه از حس تاسف

حالم بد میشه وقتی میبینم بین یه مشت احمق دارم زتدگی میکنم 

شاید بشه ادمی ک نااگاهه رو اگاهش کرد بهش فهموند زندگی ینی چی ولی ادمی ک نمیخاد بفهمه نه 

بخدا حیف هوا ک یسریا حرومش میکنن حیففف


هیچوقت از خاطره هایی ک خودتون قبلا با کسی داشتین با کس دیگ خاطره نسازین واسه کسی رویا نسازین چون وقتی بفهمه اولین نفری نبوده ک اینارو باهاش تجربه کردین و تو ذهن شما این خاطره با کس دیگ شکل گرفته بدجور از درون میشکنه 

خیلی بد 


در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیز ها همیشه در درون ادم اتفاق می افتد . اگر اتفاق در بیرون بیفتد مثل وقتی ک اردنگی میخوریم میشود زد ب چاک 

اما از درون غیر ممکن است 

وقتی به این حالت دچار میشوم میخاهم بروم بیرون و دیگر به هیچ کجا برنگردم . مثل این است ک وجود دیگری در من باشد 

شروع میکنم ب زوزه کشیدن خود را روی زمین میاندازم سرم را ب این طرف و ان طرف میکوبم تا بیرون برود انا غیر ممکن است 

پا ندارد ؛ ادم ک از داخل پا ندارد 


بذارین ی چیزی بهتون بگم 

سعی کنین هیچوقت وارد یه رابطه نشین ولی اگ شدین دیگ راه برگشتی ندارین 

دیگ منم ای نیس اینو بفهمین ک دیگ فقط خودتون نیستین عنقد خودخواه نباشین 

سعی نکنین ب طرفتون ثابت کنین ک اره ببین اونی ک محتاج منه تویی اونی ک بدون من نمیتونه تویی 

اون اشتباه میکنه خب شما معذرت خاهی کنین شما کوتاه بیاین 

دل نشکنین ک اگ شکست دیگ درست نمیشه 

دیگ حالتون باهم خوب نمیشه و این ینی مرگ ی رابطه


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها